ای آسمان علم کن کم کم کتیبه ها را
دعوت نما در این غم ، صاحب عزا ، خدا را
ای آفتاب تابان ! بنشین به خون ماتم
ده روزه در غروبی پر غصه کن عزا را
ای خاک ! بر سرم ریز ، ماه محرّم آمد
خاکم کن و رها کن این جان بی حیا را
ای چشمه های جوشان ! بهر کسی مجوشید
زیرا عطش گرفته طفلان کربلا را
گفتم عطش شنیدم مردی میان خیمه
فریاد زد که ساقی آبی دهد گوارا
ساقی نشسته در خون ، با مشک پاره پاره
در علقمه بخواند شرمنده این نوارا
ادرک اخا که زهرا من را پسر بخواند
از من قبول کرده دست زتن جدا را
- یکشنبه
- 27
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 5:3
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه