دلشکسته کلافه و بی حال
سینه ام از فراق مالامال
وقت من را گناه پر کرده
عوضم کن محول الاحوال
خشکِ خشکم من و به تو محتاج
مثل یک سیب نارسیده و کال
آمدم تا مرا نجات دهی
من گل آلوده و تو آب زلال
نذر کردم فدایتان بشو
تو بیا و بکش حلالِ حلال
رزق اشک و دلی شکسته بده
رخصت گریه ام بده امسال
که دوباره محرمت آمد
پیرهن مشکی و کتیبه و شال
روضه خوان ها دوباره می خوانند
از حرم تا حوالی گودال
خواهری دست می زند بر سر
الف قامتش شده چون دال
دست و پا می زند کسی در خون
بدنی زیر نعل ها پامال
می رسد اسب بی سوار از دور
واژگون زین و غرق خون کوپال
دور خیمه چرا شلوغ شده؟
نگرانم از این همه جنجال
کاش دیگر کسی نمی خواند از
قصه ی گوشواره و خلخال
شاعر:داود رحیمی
- یکشنبه
- 27
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 6:52
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه