ماه جانان شده باید ز سر و جان گذری
بر تو نفرین گر از این مسئله آسان گذری
آسمان آه بکش ، نعره بزن ، اشک ببار
ای زمین خاک به سر کن که ز سامان گذری
گل ، گریبان بدر از محنت هفتادو دوگل
و تو ای خار نبینم ز مغیلان گذری
آب ای آب دگر بیش سفارش نکنم
میزبانی ، نکند دیر به مهمان گذری
سنگ خارا ، نشود سنگ جفا پیشه شوی
تا که بر سجده گه شاه شهیدان گذری
و تو ای باد در این بزم حواست باشد
نکند سر زده از پرده نشینان گذری
حرف افتاده دگر اشک خدا در آمد
وای گر سالم از این روضه ی جانان گذری
بار اول نبود ، دفعه ی آخر هم نیست
کاینهمه شور ز غوغای حسین بن علی ست
هر که دارد هوس کرببلا گوش کند
جز حسین هر چه به سر داشت فراموش کند
رو به سر منزل معشوق رود حضرت عشق
می شود تشنه که تا جام بلا نوش کند
یک علی در برخود وان دگری درآغوش
می رود تا که بنا مرقد شش گوش کند
آخر آن خاک چه دارد که پس زائر او
صاحب کعبه خودش نغمه ی چاووش کند
همه جا ذکر حسین از نفس فاطمه است
مدعی را چه به این ذکر که خاموش کند
صحبت پیرهن مشکی ما نیست ، غمت
کعبه را تا ابدالدهر سیه پوش کند
یک سفر کرببلا برده و آرامم کن
طفل درمانده فقط میل به آغوش کند
در همان کرببلایی که به من دادی جان
میهمانم کن و این جان مرا بازستان
غیر ارباب که داند که غم نوکر چیست
کربلا دیده فقط پی ببرد محشر چیست
یا حسین پرده بینداز که معلوم شود
برزخ بین گل یاس و نیلوفر چیست
بین تیر سه پر و آب مُرَدَد ماندیم
سهم از شیر گرفته شدن اصغر چیست
در مناجات ندیدند به کس زُل بزنی
سر تسبیح کف دست تو و اکبر چیست
هضم این مسئله سنگین شده بر ما مددی
آخر این قصه ی غارت شدن معجر چیست
رقص سر نیزه شنیدیم ولی فاش بگو
در بر خواهر تو ، قصه ی رقص سر چیست
چند روزیست که سرگرم رقیه هستی
سر نهادن به روی دامن این دختر چیست
تا که آن قاتل خونخوار تو مُکنت گیرد
طفل شیرین دهنت بعد تو لکنت گیرد
درحرم قعطی آب است خدارحم کند
حال اطفال خراب است خدا رحم کند
آنکه این خیمه به آن خیمه سراسیمه دود
به گمانم که رباب است خدا رحم کند
هدف این است که بر خاک رسد زانویی
که به زینب چو رکاب است خدا رحم کند
ز حرم جمع شده زیور و خلخال ، فقط
دختری مانده که خواب است خدارحم کند
تیغ کز عهده ی حلقوم تو بر می آمد
چه نیازی به طناب است خدا رحم کند
به همان چادر پر وصله و خاکی سوگند
صحبت کشف حجاب است خدا رحم کند
کربلا با همه ی داغ فقط یک بغض است
گریه اش بزم شراب است خدا رحم کند
با نقاب آمده ها دعوی قتلت دارند
وای و صد وای از آنانکه ز تو بیزارند
حیف ازاین شاه که جولانگه شمشیر شود
حیف از آن سینه که آرامگه تیر شود
بخدا بعد چهل مرتبه خطبه خواندن
حیف ، از آیه ی تطهیر که تکفیر شود
وضع هر بیشه ی بی شیر به هم می ریزد
بعد عباس ، عدو گرد حرم شیر شود
رفته بودی سر جسم پسرت برگردی
چه کسی طی چنین فاصله ای پیر شود
به تلظی برسد ، کار تمام است حسین
نکند اصغر تو کشته ی تاخیر شود
آنکه با وعده ی سوغات به طفلش اینجاست
پی آنست که با طفل تو درگیر شود
تا وجب در وجب این خاک به سهمش برسد
تیغ داند که چسان جسم تو تکثیر شود
با وجودی که به انگشت تو تنگ است حسین
وه چه انگشتر دست تو قشنگ است حسین
اُف برآنان که چنین پشت به مسلک کردند
روز عاشور تو بر خویش مبارک کردند
شه دین گو به کدامین غم تو گریه کنیم
آخر اینان به مسلمانی تو شک کردند
با زمین خورده ی شرمنده دگر لج نکنند
از چه عباس تو را هم قد کودک کردند
کاش جد تو چنین بوسه نمی داد تو را
شده ای شکل ضریحی که مشبک کردند
چقدر آن سر پاکت به تنت می آمد
راستی ارث نبی را ز چه منفک کردند
سهم آن سر که فقط تشت نبوده شاید
بهر دردانه ی تو فکر عروسک کردند
خواستند نام تو از دیده ی ما محو کنند
بیشتر عشق تو بر سینه ی ما حک کردند
عرش از نور تو فیض سحری می گیرد
جنت از خاک درت مستمری می گیرد
اوج پرواز تو را شهپر جبریل نداشت
دم جانبخش تو را صاحب انجیل نداشت
کاش یا صحبت عباس و امان نامه نبود
یا عدو حداقل نسبت فامیل نداشت
یک علی بیشتر از نسل تو باقی می ماند
ورنه یک قطره چنان قال و چنین قیل نداشت
کینه ی حرمله با آن دل دریایی تو
اثری دسته کم از معجزه ی نیل نداشت
چقدر ابرهه بر کعبه ی جانت افتاد
حیف شد ، کرب و بلای تو ابابیل نداشت
آنهمه زخم روی زخم برایت بس بود
کاش آن قاتل تو آنهمه تعجیل نداشت
بوریا بود که از خاک تو را برگرداند
ورنه صدها کفن این قدرت تبدیل نداشت
گر چه عاشور تو خونین ورق تاریخ است
زخم هایت همگی زیر سر یک میخ است
ذوالجناح تو که برگشت هیاهو افتاد
حرمت سخت به تشویش و تکاپو افتاد
آسمان تیره شد و قلب زمین می لرزید
رنگ خون بود که بر گنبد مینو افتاد
کوثر جان تو ازحلقه ی جوشن می ریخت
بدنت تاب ز کف داد و ز نیرو افتاد
دشمنی بانگ به تکبیر بر آورد و بگفت
دیدی آخر که حسین نیز به زانو افتاد
آخرین مرد نگهبان حرم افتادی ؟
گوش کن صحبت خیمه ست عدو رو افتاد
تکیه بر نیزه بده قلب حرم گرم شود
گر چه بر پیکر تو تیر ز هر سو افتا
د
بین گودال ندانم چه خبر بود ولی
روی گودال زنی دست به پهلو ، افتاد
اینکه مذبوحی و منحور اگر درک شودروح از پیکر هر گریه کنی ترک شود
وصف تو کاف و ها ، یا و عین و صاد است
ز تو پس هرچه بگوئیم به ما ایراد است
مُلک ها را همه از مالک آن بشناسند
کربلا کرب و بلا نیست حسین آباد است
آنهمه سنگ که انباشته شد یکجا چیست
نکند حجلگه قاسم نو داماد است
ارها زلف تو شد شانه به دست زهرا
اُف بر این دهر که زلف تو به دست باد است
نعلها تا برسد رَدّ تو را گم کردند
ورنه زینب به شناسایی تو استاد است
خبرش خوب ،ولی حیف که خیلی دیراست
اینکه برگرد عمو ، آب دگر آزاد است
ساربان رفت ولی غُصّه ی تدفین تو ماند
که چه سِرّی به معطل شدن سجاد است
حرفم این نیست،سر بسته به نیزه سرکیست؟
آنچه با آن سر او بسته شده معجر کیست؟
سر حق گوی که دیده که سر دار نرفت
هیچ قاری چو تو در معرض آزار نرفت
کار یک شهرفقط سنگ پراندن شده بود
هر که آمد به تماشا زد و بیکار نرفت
روی آن نیزه سر کیست که پایش آن زن
چهره اش سوخت و در سایه ی دیوار نرفت
بام و خاکستر و زنجیر و دو دست بسته
چه بلایی که سر عابد بیمار نرفت
بارها رأس تو شستند چرا در هر بار
آب بر خشکی آن لعل گهر بار نرفت
شأن گل پرده نشینی ست ز باور دور است
نه ، بگو زینب تو بر سر بازار نرفت
درهمان بزم یزیدی که سرت را بردند
در شگفتم که چرا رأس علمدار نرفت
بخدا حرف کمی نیست سه دفعه الشام
گر نمیرم ز غم تو نفسم باد حرام
سینه ها سینه زن بی سرو سامانی تو
چشم ها گریه کن گریه ی پنهانی تو
طشت از جنس طلا هم نبود در شأ نت
طشتی از نور بباید سر نورانی تو
چقدر سخت گرفتی به حروف حلقی
نذر بی حنجریت لهجه ی قرآنی تو
خیزران تازه تو را کرده شبیه جدّت
سوی او رفته عجب خنده ی دندانی تو
زخم لبهای توکم بوددراین حلقه ی زخم
زخم سر ، زخم گلو ، صورت و پیشانی تو
در برت رأس علی پشت سرت اشک رباب
به کجا می کشد این آینه گردانی تو
گوشه ی ابروی بشکسته ات ای شه کافیست
تا فدای تو شود نوکر ایرانی تو
روز من شام غریبان شده مولا مددی
دل من تنگ شهیدان شده مولا مددی
ای که جان باختگان ره تو پیروزند
زاهدانِ شب و شیرانِ حریم ِ روزند
مستطیع است هرآن دل که تو گنجش باشی
عاشقان را چه نیازی ست که زر اندوزند
قصه عشق تو و سینه ی ما دانی چیست ؟
همچو شمعی که دو صد مشعل ازآن افروزند
چه مجامین درت شأن رفیعی دارند
عاقلان بر درشان مسئله می آموزند
به فراز غمت ای دوست نشیبی نبود
روضه های توحسین جان همگی جانسوزند
بخدا قاتل تو شخص علی اکبر توست
گر چه از حرمله تا شمر ، همه مرموزند
روضه ی مقتل تو سِرّ مگوی زهراست
هر که را داده لبش مهر زده می دوزند
تربت آن خاک بود کز تو بهایش بدهند
کاش قول سفر کرب و بلایش بدهند
- یکشنبه
- 27
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 12:37
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه