مرا نفس باشد چون شعله و شرر به یاد تو گشتم محزون و خونجگر
به یاد آن سوز ناله به پشت در دگر ندارد شام اشک من سحر
به قدر عالم غم کشیده ای وای وای وای وای
بگو چرا قامت خمیدهای وای وای وای وای
******
شکسته پهلوی راه ولایتی تو همنشین درد و رنج و غربتی
به تو شده بین کوچه جسارتی چو همسر خود تو در بند غربتی
نمانده بر روی تو رنگ و رو وای وای وای وای
جمال حور و سیلی عدو وای وای وای وای
******
میره تا عرش اعلا ذکر یا ربت فدای تو که حیدریه مذهبت
اگر چه اومده جون بر روی لبت بیا و رحمی کن بر حال زینبت
به التماس افتاده شوهرت وای وای وای وای
بیاو رحمی کن بر دخترت وای وای وای وای
******
دلم شده محزون و زار و بی شکیب نداره حیدر یار و یاور و حبیب
بده دوایی براین دردم ای طبیب مرو که حیدر میشه بی کس و غریب
رو دست من مونده جای طناب وای وای وای وای
سلام من می مونه بی جواب وای وای وای وای
شاعر : امیر عباسی
- سه شنبه
- 29
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 10:31
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه