• پنج شنبه 6 دی 03


اشعار شهادت حضرت زهرا(س)،(آفتاب لب بامم ، دگر امیدی نیست)

2406

 آفتاب لب بامم ، دگر امیدی نیست

رفتنی ام ، به دعای سحر امیدی نیست

هرکه از اهل مدینه به سراغم آمد

بی صدا گفت که خانم بپر امیدی نیست

 

گفته بودم سپر درد و بلایت باشم

دست من نیست علی (ع) بر سپر امیدی نیست

به گمانم که بنا نیست کنارت باشم

میروم از بر تو همسفر امیدی نیست

این قَدَر زحمت دارو و دوا را نکشید

حتم دارم به علاج  کمر امیدی نیست

احتیاجی نبود تا که طبیبی دیگر...

گفته بودم که به دفع خطر امیدی نیست

فضه و زینبم این بار بلندم کردند

به توانایی این بال و پر امیدی نیست

شوهر من به کسی که گله میکرد بگو

خوش خبر باش به زخم جگر امیدی نیست

عجبی نیست علی جان که مَحَلَّت ندهند

به چنین طایفه ی خیره سر امیدی نیست

تو سلامی بده این بار جوابش با من

به کمال و ادب رهگذر امیدی نیست

****

بچه ها نیمه ی شب گریه کنان می گفتند

" بعد مادر به بقای پدرامیدی نیست "

عليرضا خاكساري

  • پنج شنبه
  • 1
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 15:43
  • نوشته شده توسط
  • علی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران