آفتاب لب بامم ، دگر امیدی نیست
رفتنی ام ، به دعای سحر امیدی نیست
هرکه از اهل مدینه به سراغم آمد
بی صدا گفت که خانم بپر امیدی نیست
گفته بودم سپر درد و بلایت باشم
دست من نیست علی (ع) بر سپر امیدی نیست
به گمانم که بنا نیست کنارت باشم
میروم از بر تو همسفر امیدی نیست
این قَدَر زحمت دارو و دوا را نکشید
حتم دارم به علاج کمر امیدی نیست
احتیاجی نبود تا که طبیبی دیگر...
گفته بودم که به دفع خطر امیدی نیست
فضه و زینبم این بار بلندم کردند
به توانایی این بال و پر امیدی نیست
شوهر من به کسی که گله میکرد بگو
خوش خبر باش به زخم جگر امیدی نیست
عجبی نیست علی جان که مَحَلَّت ندهند
به چنین طایفه ی خیره سر امیدی نیست
تو سلامی بده این بار جوابش با من
به کمال و ادب رهگذر امیدی نیست
****
بچه ها نیمه ی شب گریه کنان می گفتند
" بعد مادر به بقای پدرامیدی نیست "
عليرضا خاكساري
- پنج شنبه
- 1
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 15:43
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه