شهرنبی ولی زنبی غرق کینه است
باکینه زخم سینه همیشه قرینهاست
آتش برای تسلیت داغدیده ها
رسم عجیب مردم پست مدینه است
ظالم نزن که فاطمه درپشت این دراست
ظالم نزن که فاطمه جان پیمبراست
مسمارودرزآتش کین شعله ورکه شد
زهراشکسته بال وپرازمیخ درکه شد
تنها زجان شوهرتنها دفاع که کرد
در آن هجوم ددمنشانه سپر که شد
یک تن نگفت فاطمه آیات کوثر است
این فاطمه که می زندش خصم؛ مادراست
ازمیخ وآتش ودرو دیواروازلگد
ازآن غلاف وسیلی وشلاقها که زد
ازکوچه ای که فاطمه خورده درآن زمین
آن کوچه ای که پاره شده بین آن سند
زهراشکسته بال ودل وزارو مضطراست
این حال وروزعاشق ودلدارحیدراست
کشتی شکست خورده ی پهلوگرفته است
سینه شکسته است بازو گرفته است
باکارخانه دردخودش میکند نهان
ازمحرمش به خانه ی خود روگرفته است
مردن برای مردازاین دردخوشتراست
وقتی که چشم اهل وعیالش زخون تراست
پروانه بودوشمع وجودی که آب شد
مردی که بعدحادثه خانه خراب شد
هرچه شده به کوچه ودیوارودرشده
نقش برآب آرزوی بوتراب شد
حالا پس ازسه ماه از آنروزبدتراست
همسایه ی شکستگی اش زخم بستراست
حالاشفاگرفته به دیدارمیرود
داردبه سوی احمدمختارمیرود
نیمه شبی غریب وغریبانه ترازآن
داردبه دوش حیدرکرارمیرود
مادرکه رفت نوبت اولادمادراست
مادرکه رفت نوبت ایثاردختراست
ازکوچه هاست کرببلایی اگربپاست
ازکوچه هاست کرببلا گرکه گربلاست
آتش زبانه میزند از کینه ی غدیر
باآتش سقیفه که درجان خیمه هاست
دخترهمیشه ارثیه هایش زمادراست
زینب نداشت اجازه وگرنه که حیدراست
شاعر:؟؟؟
- پنج شنبه
- 1
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 15:58
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه