چشم خشک از چشم های تر خجالت می کشد
چشمه وقتی خشک شد، دیگر خجالت می کشد
سوختن در شعلۀ دل، کمتر از پرواز نیست
هر که این جا نیست خاکستر، خجالت می کشد
بستن در بهر شرمنده شدن بی فایده ست
این گدا وقت کرم بهتر خجالت می کشد
لطف این خانه زیاد و خواهش ما نیز کم
دست های سائل از این در خجالت می کشد
طفل بازیگوش را شرمی نباشد از کسی
بیشتر با دیدن مادر خجالت می کشد
تا عروج فاطمه جبریل را هم راه نیست
در مسیر عرش، بال و پر، خجالت می کشد
حتم دارم که قیامت هم از او شرمنده است
با ورود فاطمه، محشر خجالت می کشد
نامۀ اعمال نوکرها به دست فاطمه ست
آن قدر می بخشد و.... نوکر خجالت می کشد
×××
آن چه مادر می کشد، دردش به دختر می رسد
گر بیفتد مادری، دختر خجالت می کشد
دست این از دست آن و... دست آن از دست این....
آه....دارد همسر از همسر خجالت می کشد
×××
هر کجا حرف "در" و "دیوار" و... از این چیزهاست
چشم خشک از چشم های تر خجالت می کشد
علی اکبر لطیفیان
- جمعه
- 2
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 11:47
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
علی اکبر لطیفیان
ارسال دیدگاه