شکر می گویم خدا را چون که خوان فاطمه
باز هم گسترده شد بر شیعیان فاطمه
فاطمیّه آمد و دست مرا زهرا گرفت
تا که باشم چند روزی میهمان فاطمه
در میان مصحفش نام مرا هم او نوشت
روزی ام شد نوکری آستان فاطمه
با همه روی سیاهم آبرویم را نبرد
شد نصیبم موج عفو بی کران فاطمه
بر تنم رخت سیاه نوکری پوشیده ام
تا کمی باشم شبیه کاروان فاطمه
ما همه فرزند و او هم مادر ما شیعه هاست
شکر حق هستیم ما از دودمان فاطمه
آمدم هیئت برای مادرم گریه کنم
گریه بر عمر کم و قدّ کمان فاطمه
بسته ام احرام اشکم را که باشم مرهمش
در طوافم من به دور آشیان فاطمه
چند روزی می شود که مادرم در بستر است
بوی آتش می دهد باغ جنان فاطمه
انتقام او به دست ذوالفقار مهدی است
مهدی زهرا بیا... آقا... به جان فاطمه
با ظهور تو گره از کار شیعه وا شود
می شود پیدا مزار بی نشان فاطمه
شاعر :محمد فردوسی
- شنبه
- 3
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 5:57
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
محمد فردوسی
ارسال دیدگاه