چـشمت چقدر تر شده در آخرین شبم
مهمـان سفره ی دل و تنها مخاطبم!
با دستمال اشک خودت سعی می کنی
تـا بـلکه داغـتـر نـشود سوزش تبم
دست خودم که نیست اگر آه می کشم
حـالـم عذاب داده دلـت را، معـذّبـم
نـائی نـمـانـده است برایم ، نگو بمان
از هـر غـمی که فکر کنی، من لبالبم
چـیزی نخواستم که در این سالها ولی
از ایـن بـه بـعد جان تو و جان زینبم
قـلبم برای بوسه ی بر روش لک زده
بـگـذار مـاهِ صـورت او را روی لبم
حـالا که می روم بـه ملاقاتِ با پدر
مـن را نـگاه کن وَ ببین که مرتبم؟
می خـواستم فدای تو گردم تمام عمر
بـا ضربه ی غلاف رسیدم به مطلبم
علی اصغر ذاکری
- شنبه
- 3
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 7:16
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه