• شنبه 15 اردیبهشت 03


شعر شهادت حضرت رقیه(خورشید به خون نشسته و ای وای اگر شب برسه)

1383
1

 خورشید به خون نشسته و ای وای اگر شب برسه
نوبت آوارگی و غربت زینب برسه
کوفه ببین مهموناتو زار و زمین گیر میارن
چه رسمیه که مهمونو تو غل و زنجیر میارن
بگو مگه برای دل راهی به غیر ناله هست
وقتی میون اسرا یه دختر سه ساله هست
یه دختر سه ساله که نشسته رو خاک زمین
خون داره گریه می کنه با دوتا چشم نازنین
همش می گه به عمه که من بی بابا خواب نمی خوام
فقط بگو عموم بیاد من که دیگه آب نمی خوام
سرو می گیره تو بغل میزاره روی زانو هاش
با سرِ خونیِ باباش حرف می زنه یواش یواش
سلام بابای خشگلم الهی قربونت برم
من گریه کردم اما تو دست نکشیدی رو سرم
یه عمر رو زانوهای تو نشسته بودم نازنین
واسه یه دفعه هم شده تو روی زانوهام بشین
می خوام باهات حرف بزنم حسابی درد و دل کنم
اشک از چشام اونقد بیاد تا این خاک ها رو گل کنم
دشمنا با خندهاشون به قلب عمه نیش زدن
بابایی بعد رفتنت خیمه ها رو آتیش زدن
ببین بابا صورتمو از سیلی سوخته دود شده
پهلوی مادر تو هم همین جوری کبود شده
تو چشمای عمه ببین انگاری بارون اومده
بابایی قربونت برم لبات چرا خون اومده
واسه همیشه انگاری چشماشو بسته دخترک
شاید تو خواب رو زانوی بابا نشسته دخترک
شاعر:علی مردانی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 6:28
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران