ازنیمه ،شب گذشته وخوابش نبرده بود
طفل سه ساله ای که دگرسالخورده بود
درگوشه ي خرابه ،به جای ستاره ها
تا صبح ،زخم های تنش راشمرده بود
ازضعف ،نای پاشدن ازجای خود نداشت
آخر سه روز بود که چیزی نخورده بود
با دست های کوچکش آرام و بی صدا
از فرط درد ،بازوی خود را فشرده بود
این نیمه جان مانده هم از لطف زینب است
ورنه هزار مرتبه ،در راه مرده بود
....
پیش از طلوع ،بانوی گوهرشناس شهر
آن گنج را به دست خرابه سپرده بود
شاعر:محسن عرب خالقی
- دوشنبه
- 5
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 6:49
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه