• جمعه 2 آذر 03


شعر نوحه حضرت رقیه(امشب خرابـه‌ام شد چراغانی)

1534
-1

 امشب خرابـه‌ام شد چراغانی
جان به کف دارم از بهر قربانی
جان شیرینم در برم آمد سایه بابا بر سرم آمد
آه و واویلا آه و واویلا
****
شامیان شامیان من پدر دارم
رأس خونین او را به بر دارم
آمدی بابا چشم ما روشن گشته ویرانه از رخت گلشن
آه و واویلا آه و واویلا
****
اشک چشمم کند مجلس‌آرائی
تـا کنـم از مهمـانم پــذیرائی
زلف خونینم فرش ویرانه رأس‌اوشمع ومن چوپروانه
آه و واویلا آه و واویلا
****
ای پـدر دیـده بگشا تکلّم کن
بر روی دخترت یک تبسم کن
ای سر پاکت هست و بود من بوسه زن بر روی کبود من
آه و واویلا آه و واویلا
****
اي فداي رخ بهتر از ماهت
یا بمان یا مرا بر به همراهت
رأس پاکت را در بغل گیرم با تو می‌آیم، بی‌تو می‌میرم
آه و واویلا آه و واویلا
****
گـر چـه بابا ز هجر تو دلخونم
تـا قیـامت مـن از عمه ممنونم
پیش رویم خود را سپر می‌کرد هر دم از من دفع خطر می‌کرد
آه و واویلا آه و واویلا
****
من برای تو اشکم بوَد جاری
عمـه بـر من نماید عزاداری
در این خرابه می‌میرم امشب می‌کنـد دفنم نيمه‌شب زینب
آه و واویلا آه و واویلا
****
صـورت نیـلی‌ام را ببیـن بـابـا
گشته چون صورت مادرت زهرا
سیلی از دست قاتلت خوردم ای پدر ارث از مادرت بردم
آه و واویلا آه و واویلا
شاعر:غلامرضا سازگار

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 4:3
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران