• جمعه 2 آذر 03


شعر شهادت حضرت رقیه(تو میان طشت جاخوش کرده ای بابا - ولی)

2678
1

 تو میان طشت جاخوش کرده ای بابا - ولی
من برای دیدنت بالا و پایین می پرم
من تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین
حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم
یاد داری آمدم من پابه پای نیزه ات ؟؟
یاد داری تو کبودی های روی پیکرم ؟؟
هرچه من اصرار کردم تازیانه می زدند
ناگزیر از چادر عمه گرفتم بر سرم
در میان کوچه و بازار شهر شام بود
بر سرش میکرد طفلی شاد و خندان معجرم
هرچه بوده مطرب و رقاصه اینجا آمده
شادمانی میکنند در پیش چشمان ترم
در میان بزم عیش و نوش جای تو نبود
خیزران- دندان تو - هرگز نمیشد باورم
بی حیایی داد میزد با اجازه یا امیر
باخودم آن دختر شیرین زبان را می برم
***
خوب شد صورت ماهش هدف سنگ نبود
خوب شد بر سر پیراهن او جنگ نبود
نیمه شب عمه اش آرام بگفتا نجمه
خوب شد حلقه ی دامادی او تنگ نبود
***
بر پیکر پاره پاره ات سر هم نیست
پیراهن دست باف مادر هم نیست
بردند به یغما همه را - می بینی؟
روی سر ناموس تو معجر هم نیست
***
همین که بر گلویت خنجر آورد
دمار از روزگار من در آورد
پس از تو نوبت من بود انگار
چرا که دست سوی معجر آورد
***
...بد دهان است عدو آقاجان
چقدر زخم زبانت زده اند
تا ببندند مسیر نفست
نیزه ای سقف دهانت زده اند
***
در عرش خدا به خلقتش می بالید
در فرش ملک ز غربتش می نالید
حیوان صفتی زوزه کشان در مقتل
باپادهنش به خاک و خون می مالید


 

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 5:54
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران