• شنبه 3 آذر 03


شعرشهادت حضرت رقیه(افسری با دست ِ سنگینش حوالی غروب)

1387
2

 افسری با دست ِ سنگینش حوالی غروب
زیرپلکم یک کبودستان بنفشه کاشته
می کشانم خویش را برخاک ِ صحرا ای پدر
استخوان ساق ِ پای ِ من ترک برداشته
***گیسوانم سوره های کوفی آوارگیست
جلد قرآنش به دست بی وضوی کافریست
کاش معجربیشترآورده بودم کربلا
غصه ی اهل ِ خیامت، غصه ی بی معجریست
***
چکمه ای بی رحم تا چشم عمو را دوردید
بی هوا آمد سرطفل یتیمت داد زد
تازه فهمیدم چرا مادربزرگم زود مُرد!
عمه ام با لحن زهرا کربلا فریاد زد
***
سیلی وسوزعطش سوی دو چشمم را گرفت
پنجه ی بغضی گلویم را فشرده ای پدر
کاملاً واضح نمی بینم، ولی انگار که
چادرهردختری را باد برده ای پدر

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 6:1
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران