بنگرید آئینۀ اسرار را
طالبانِ لحظۀ دیدار را
راهیان قلههای معرفت
فاتحان قامع الكفار را
شاهدان محفل پر شور عشق
اختران آسمان یار را
دو دلاور زادۀ عالی نسب
وارثان حیدر كرار را
گفت زینب بگذرم از هستیام
تا به حیرت آورم ادوار را
جمع كردم من توان خویش را
پهن كردم سفرۀ ایثار را
دو بسیجی بهر تو پروردهام
دو حسینی مذهب عیار را
نزد عباس هر دوشان آموختند
یا اخا زیر و بم پیكار را
از گلاب خونشان رخصت بده
تا معطر سازم این گلزار را
حال میگیرم به دست رزمشان
انتقام سیلی اشرار را
سرخی خون دو طفلان میبرد
از دلم آن خاطرات تار را
چون شكافد نیزهای پهلویشان
یاد آرم سینه و مسمار را
یاد آرم از شرار داغشان
آتش بین در و دیوار را
بشكنم امروز با این دست ها
دست آن سیلی زن قهار را
فاصله انداخت دشمن بینشان
برد سویی هر یكی سردار را
خواند دشمن پیش روی هركدام
لشگر مردان نیزه دار را
نیزهها از جسمشان خون میمكید
دیده حق این صحنۀ غمبار را
از حرم بیرون نیامد خواهرش
تا نبیند خجلت دلدار را
شاعر:سید محمد میر هاشمی
- سه شنبه
- 6
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 16:42
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه