• شنبه 15 اردیبهشت 03


شعر طفلان حضرت زینب(بنگرید آئینۀ اسرار را)

1036

  بنگرید آئینۀ اسرار را
طالبان‌ِ لحظۀ‌ دیدار را
راهیان‌ قله‌های‌ معرفت
‌ فاتحان‌ قامع‌ الكفار را
شاهدان‌ محفل‌ پر شور عشق‌
اختران‌ آسمان‌ یار را
دو دلاور زادۀ عالی‌ نسب‌
وارثان‌ حیدر كرار را
گفت‌ زینب‌ بگذرم‌ از هستی‌ام‌
تا به‌ حیرت‌ آورم‌ ادوار را
جمع‌ كردم‌ من‌ توان‌ خویش‌ را
پهن‌ كردم‌ سفرۀ‌ ایثار را
دو بسیجی‌ بهر تو پرورده‌ام‌
دو حسینی‌ مذهب‌ عیار را
نزد عباس‌ هر دوشان‌ آموختند
یا اخا زیر و بم‌ پیكار را
از گلاب‌ خونشان‌ رخصت‌ بده‌
تا معطر سازم‌ این‌ گلزار را
حال‌ می‌گیرم‌ به‌ دست‌ رزمشان
‌ انتقام‌ سیلی‌ اشرار را
سرخی‌ خون‌ دو طفلان‌ می‌برد
از دلم‌ آن‌ خاطرات‌ تار را
چون‌ شكافد نیزه‌ای‌ پهلویشان
‌ یاد آرم‌ سینه‌ و مسمار را
یاد آرم‌ از شرار داغشان
‌ آتش‌ بین‌ در و دیوار را
بشكنم‌ امروز با این‌ دست ها
دست‌ آن‌ سیلی‌ زن‌ قهار را
فاصله‌ انداخت‌ دشمن‌ بینشان‌
برد سویی‌ هر یكی‌ سردار را
خواند دشمن‌ پیش‌ روی‌ هركدام‌
لشگر مردان‌ نیزه‌ دار را
نیزه‌ها از جسمشان‌ خون‌ می‌مكید
دیده‌ حق‌ این‌ صحنۀ‌ غمبار را
از حرم‌ بیرون‌ نیامد خواهرش
‌ تا نبیند خجلت‌ دلدار را
شاعر:سید محمد میر هاشمی

 

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:42
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران