• جمعه 2 آذر 03


شعر طفلان حضرت زینب(آن شبی که کاروان رفت از حرم)

3134
5

آن شبی که کاروان رفت از حرم
شهر خالی شد ز مولای کرم
از مدینه رفت شاه عالمین
سیّد و مولای مظلوم ما حسین
زینب کبری میان محملش
داشت غوغای دو عالم در دلش
نغمه ای بر گوش سان له رسید
ایها الارباب، عبدلله رسید
همرهش دارد دو درّ ناب را
هر دو خواهر زاده ی ارباب را
گفت با مولا که جانانم تویی
مور درگاهم، سلیمانم تویی
گرچه پایم عذر بر جا ماندن است
سهم قربانی زینب، با من است
در جوابش گفت بانوی حرم
اجر قربانی تو با مادرم
هر که قربانی خود همراه دارد
دخت حیدر در بساطش آه دارد
ای که از اطفال خود دل کنده ای
هدیه دادی، سربلندم کرده ای
یک شب عبدلله در دل باز کرد
بانویش را درد دل آغاز کرد
کای فدای خاک پایت ما سوا
دختر میراث دار مرتضی
شک ندارم اینکه هر کار شما
حکمتی دارد به دور از فهم ما
در دلم ماندست تنها یک سوال
روز عاشورا در آن جنگ و جدال
هر شهید افتاد بر روی زمین
خود رسیدی در برش، با شاه دین
من شنیدم زیر تیغ و نیزه ها
بر زمین ماندند فرزندان ما
چون حسین آورد اطفال مرا
پس چرا ماندی در بین خیمه ها
گفت ماندم در میان خیمه ها
تا نبیند یار چشمان مرا
چون حسینم شرم گین از خواهر است
گفتم از این غم بمیرم بهتر است
ای سلیمان نگاه کن به مور
هدیه آورده ام به مقدم تو
من هم امروز با همین دو پسر
سهم دارم در این محرم تو
ردّ احسان مکن خدای کرم
اذن میدان بده به طفلانم
بس بُوَد داغ اکبرت به دلم
بیش از این جان من، مرنجانم
گر بمانند این دو بین حرم
جان به لب میشوند از غیرت
گر ببیند خیمه ی خورشید
شود آماج آتش و غارت
حتم دارم که هر دو می میرند
گر ببیند دست بسته ی من
جای سیلی به روی طفل تو و
سیل خون از سر شکسته ی من

 

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 6:20
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران