از کنج لبش عسل زمین می ریزد
کرده فوران که اینچنین می ریزد
همراه عسل گر که دهان بگشاید
اسماء خداوند مبین می ریزد
تا حرف شهادت به وسط می آید
از چشم ترش درّ و نگین می ریزد
از چهره دشمنان او تردید و
از صورت ماه او یقین می ریزد
از بس که حیا می کند از روی عمو
دارد عرق از روی جبین می ریزد
خرسند تر از همیشه شد وقتی که
فهمید که خون به پای دین می ریزد
شمشیر که می زند میان میدان
از اشک ملائک آفرین می ریزد
ای وای به جای نقل دشمن سر او
شمشیر و عمود آهنین می ریزد
- پنج شنبه
- 8
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 7:45
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه