بس كه شمشير تنم خورد ز پا افتادم
اي عمو جان به كنارم تو بيا افتادم
جاي قاسم همه شب دامن پر مهر تو بود
باورت نيست ببيني به كجا افتادم
عسل از گوشه ي لبهام زمين مي ريزد
بس كه نوشيدم از اين جام بلا افتادم
بوي پيراهن بابا ز تو حس مي كردم
آن يتيمم كه بر اين خاك عزا افتادم
تير باران پدرم شد به مدينه اكنون
سنگ باران شده در كرب و بلا افتادم
از بلندي قدم هيچ تعجب نكني
بند هر مفصل من گشته جدا افتادم
سيزده بار نفس مي كشم و مي ميرم
رد پايم به زمين مانده به جا افتادم
آرزويش همه اين بود ببيند نجمه
كه چو اكبر به كنار شهدا افتادم
شاعر:رضا رسول زاده
- پنج شنبه
- 8
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 8:35
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه