سیزده ساله بسیجی حسین
نیستش باک ز شمشیر و سنین
مایۀ حیرت یک لشکر گشت
فاتحانه سوی خیمه برگشت
کای عمو، فتح نمایان کردم
همه را مات به میدان کردم
من که پیروز شدم گویم فاش
آمدم تا ز تو گیرم پاداش
جسم بی تاب مرا تاب بده
مُزد پیروزی من آب بده
گفت، ای مثل پسر، نور دلم
کردی از خواستۀ خود خجلم
قاسم ای پارۀ جان و جگرم
من ز تو، جان عمو تشنه ترم
شاعر:علی انسانی
- پنج شنبه
- 8
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 12:26
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه