• دوشنبه 3 دی 03


شعرحضرت قاسم بن الحسن(ضربِ آهنگ گام هایش را)

1439
2

ضربِ آهنگ گام هایش را
لحظه لحظه سریعتر می کرد
ردِ اشکی که روی صورت داشت
دائماً هی وسیع تر می کرد
دستِ رد را به سینه اش حس کرد
یادگاری که رنگ بابا داشت ...
مادرش یک نوشته بر او داد
از پدر او  اجازه حالا داشت ...
تیغ بابا به دست می آید
یکتنه بر دل سپاهی که
همه انگشت بر دهان او هم
می درخشد مثال ماهی که
تا که نام علی به لب آورد
تیغ ها از نیام بیرون شد
بر سرش تیرو سنگ میبارید
لاله در خون خویش گلگون شد
از کویری که لب دچارش بود
لخته خون روی خاک میافتاد
تیغ دشمن  مدام  بر جان
زخمِ از نیزه چاک می افتاد
شاخه یاسی که مانده بر راهِ
اسبهایی که نعل نو دارند
بر سرش جای نقل از هر سو
نیزه و تیر و سنگ  میبارند
از حرم مثلِ تیر از چله
که رها شد به سوش می آمد
متفرق شدند از دورش
قاسم آخر عموش می آمد
کودکانه به جای بابایت
دل به دریا زدی هنر کردی
سینه را پیش مرگ بی احساس
مثل مردی ولی سپر کردی
آه قاسم چه بر سرت آمد ؟
سینه ی تو شکسته انگاری
ای حسن رو کشیده ای قامت
قدِ  عباسِ من شدی آری
کاش میشد زره به تن بکنی
حیف اما برات سنگین بود
که اگر داشتی زره شاید
حال و روزِ تو بهتر از این بود ..
ردِ سُمی که روی چهره ی توست
خبر از عمقِ فاجعه دارد
نیزه داری به زخمِ شمشیرت
نیزه اش را عمیق میکارد
وا مکن لب اگر چه می دانم
اشتیاقی به گفتگو داری
من بمیرم سخن مگو زیرا
زخمِ سر نیزه در گلو داری
چه قدر گفتمت نقابت را
نبرد باد لحظه ای بالا
چه قدر "واَن یَکاد " خواندم حیف
چه کنم چشم خورده ای حالا
باغبانم که پیشِ من گلچین
یک به یک لاله چید از باغم
اکبرم تازه رفت از دستم
من جوان مرده ام مزن داغم
می شود ماهِ سیزده کامل
وقت لبخند در دلِ گودال
در غروبی که آسمان سرخ است
کم کمک میرود  ولی از حال
چهره ی یاسِ مجتبی انگار
بینِ خون دل بخواه تر میشد
گونه های کویریِ خورشید
از غمِ مرگ ماه تر میشد


 

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:37
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران