• جمعه 2 آذر 03


متن شعر مدح حضرت زهرا از میثم - (خیـر کثیر، احمـد و زهــراست کوثرش)

2564
5

خیـر کثیر، احمـد و زهــراست کوثرش
 این است کوثـری که عطا کـرده داورش
 از خلق و از رسول خـدا و خـدا و خلـق
 دائــم ســلام بــاد بــه روح مطهـرش
 حیدر که رکـن بر همه ارکان عالم است
 ایـن است بانـویی که بود رکن دیگـرش
 در عالـم وجـود، علـی همسـری نداشت
 زهـرا اگـر نبـود و نمـی‌گشت همسرش
 این است مادری که حسینش بود پسـر
 این است دختری که پدر خوانده مادرش
 وصف تمـام عالـم خلقت شکست اوست
 وقتی که هست ذات خـدا مدح‌گسترش
 بـر دختـری درود کــه زهـراش پرورید
 بر مـادری سـلام که این است دخترش
 احمـد کـه هسـت سیــد و سـالار انبیا
 تعظیـم می‌کنــد بــه ادب در بـرابـرش
 این است بانویی که خـدا در کتـاب خود
 فرمــوده آیــه‌آیــه ثنـــای مـکــررش
 حــورا کنیــز درگــه اسمــا و فضه‌اش
 بـاغ بهشت، عـاشق سلمـان و بــوذرش
 از خشـت‌خشـت خانـۀ او هست مرتفع
 هر صبـح و شام ذکر خوش حی داورش
 او همچـو روح در تــن ختـم رسـل بود
 ختم رسل چو جان گرامی‌ست در برش
 این نکته نقش خاک قدم‌های فاطمه است
 آزاده آن زنی‌ست کـه زهـراست رهبرش
 از بس عطای اوست فزون باز هم کم است
 خلــق جهـان شونـد اگـر سائـل درش
 در حیـرتم علی‌ست از او در جلال، سـر
 یـا خوانــم از علــی ولــی‌الله برتـرش؟
 این است فاطمه که به گلخانۀ بهشت
 بوسند دست، مریم و حوا و هـاجرش
 زهـرا، امینـه، راضیـه، مرضیه، فاطمه
صدیقه خوانـده ذات خداونـد اکبرش
ما را چـه زَهره تا که بگوییم وصف او
 جایــی که گفتـه‌ ام‌ابیهــا پیمبـرش
 مجذوب حسن چشم و دل ختم انبیا
 مبهوت قدر و جاه و جلال است حیدرش
 دانشگـه معلـم آزادگان، حسین
 بـود از نخست دامـن اسـلام پرورش
 با آنکه پشت پرده ستاد و خطابه خواند
 گفتی صعـود کرده محمد به منبرش
 گفتی امیـن وحــی خـداوند، با ادب
 زانـو زده بـرای تعلـم بـه محضـرش
 گویی هنوز خطبۀ او مانـده بی‌جواب
 در مسجد مدینه کسی نیست باورش
 گویی هنـوز پشت در آستـان وحی
 زهـرا دفاع می‌کند از حـق شوهرش
 ای کاش روز غربت او حمزه زنده بود
 یـا می‌رسیـد پاسخ یاری ز جعفرش
 ای وای بـر مدینـۀ از مـرده مـرده‌تر
 بالله نبـود هیچ‌کـس این‌گونه باورش
 با آنکـه کس جواب به فریاد او نـداد
 انگار، جای‌جای مدینـه است سنگرش
 تاریـخ، گشت سنگر پیروزی علی
 با خطبه‌ای که فاطمه خوانده به بسترش
 شـد از قیـام فـاطمه اسلام، روسفید
 با آن که شـد کبـود، عـذار منـورش
 بعد از چهارده صـده مانده هنـوز هم
 آثـار آن کبـودی، بـر مــاه منظرش
 گویی هنوز می‌شنـود گـوش روزگار
 ذکـر علـی‌علـی ز نفس‌های آخرش
 گویـم، اگـر چـه قافیـه تکـرار می‌شـود
 تـا حشـر قبـر گمشـده اوست سنگرش
 دردا کـه رفـت شعلـه آتـش بـر آسمان
 از خانـه‌ای که ختـم رسـل بـود زائرش
 سوگنـد می‌خـورم به خدا و به مصطفی
 پامـال گشـت حـرمت زهـرا و شوهرش
 «میثم» همان شفاعت شش‌ماهه‌اش بس است
 آرنـد چـون به عرصۀ صحرای محشرش
 شاعر : حاج غلامرضا سازگار

  • جمعه
  • 9
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 14:51
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران