اگر چه لعل تو آب و تن تو تاب ندارد
دلت هوای دگر غیر روی باب ندارد
تو آن نه ای که جواب عموی خویش نگویی
لبت ز بی رمقی نیروی جواب ندارد
نمی رسید اگر بر رکاب پای تو، جا داشت
که چشمِ قابل پای تو را رکاب ندارد
دو نرگس تو به خوابند و مادر تو نداند
که بخت او سر برخواستن ز خواب ندارد
اگر شده تن تو پای مال اسب چه باکت
که غم ز بوتهٔ آتش طلای ناب ندارد
ولی بگوی به گل چین تلاش بیهُده داری
گلی که آب نخورده دگر گلاب ندارد
ذبیح، پا به زمین سود و یافت چشمه زمزم
تو پا مسای، عمو دسترس به آب ندارد
شاعر:علی انسانی
- شنبه
- 10
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 4:40
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه