به سر دست گرفت آن سمن و نسترنش
ثمر نورس و سودای دل خویشتنش
شیرخواری که به شش ماهگی اش شور افکند
کرد غوغا به سر دوش پدر، تاختنش
دوش تا دوش به معراج شهادت می بُرد
گوش تا گوش رها ساخته از انجمنش
یک قدم داشت که تا آیۀ بَلِّغ آید
او علی بود به دست نبی و بت شکنش
خواست طفلش که ز اسرار، سخن گوید لیک
تیری آمد ز ره و بست به سرعت دهنش
راز پنهان به تبسم به پدر کرد عیان
تا به گلخندۀ خود شعله زند جان و تنش
پدرش خون گلویش به سماوات افکند
در همان حال چنین بود ندا و سخنش
«یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش»*
چون که در محضرت ای دوست، بلا خوش باشد
سرفرازم به تو تقدیم نمایم بدنش
پیش چشمان رمق دیدۀ مادر، ای وای
سر طفل از بدنش کرد جدا اهرمنش
به «فقیر»ت ز ره لطف نگاهی انداز
که ز اولاد رسول است همه دم زدنش
شاعر:سید علی احمدی
- شنبه
- 10
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 5:54
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه