گریه را بس کن علی
تاب و توانت میرود
در پی آبی چرا؟
وقت امانت میرود
روضه میخوانم که تا
اشکی بریزم جای آب
اشک چشمانم که خشکیده
عزیز من بخواب
تا نوای غربت بابا
شنیدی اصغرم
گفته ای جانم فدایت
این من و بال وپرم
دل به بابا میدهی
برمن نگاهی میکنی
تو خودت را سوی میدان
از چه راهی میکنی؟
جان مادر اندکی دیگر
بمان در خیمه ها
حرمله گویا ندارد
ذره ای شرم و حیا
روی دستان پدر
خون تو میریزد ولی
قطره ای روی زمین
از آن نمیریزدعلی
پشت خیمه از کمر
تا شد حسین در ماتمت
تا رسیدم / دیده ام
جان میسپارد از غمت
دل ندارد باب تو
خاکت کند با چشم باز
بین لبخندت نهفته
صد هزاران سر و راز
عمه زینب گر نبود
من میشدم مهمان تو
من چگونه سازم آخر
باتن بی جان تو
دیدمت تا که تو را
بابا سپارد سوی خاک
مردم و زنده شدم
کردم گریبان چاک چاک
گفتمش مولای من
آرامتر جانم مگیر
من ربابم این علی
هر دو به دام هم اسیر
- شنبه
- 10
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 8:32
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه