خواست تا ترکند از چشمه کوثر کامش
خواست تا در صف عشاق نویسندش تک
خواست آن طفل بیاورد به بزم معشوق
گفت شه آخر قربانی ما این طفلک
قطرة آب زکامش منمائید دریغ
کز عطش لب بدهن میمکد اندک اندک
دانی آن تیر بلا گشت ز دست که رها
آنکه بنمود از اول بجهان غصب فدک
شاه خون علی اصغر بسما میپاشید
یعنی عاشق من و معشوق تو و این سنگ محک
گفت با ناله که ای بلبل خوش الحانم
بسوی باغ جنان میروی الله معک
گرچه پابسته و دلخسته ز دستم رفتی
لیک آسوده شدی از ستم جور فلک
شاعر:ناصرالدین شاه
- شنبه
- 10
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 15:2
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه