هنوز دیده ی مادر به گاهواره ی توست
به خیمه ، منتظر دیدن دوباره ی توست
به خنده دل بِرُبودی ز مادر ، ای اصغر !
بیا که شادی مادر به یک اشاره ی توست
نهاده سر به سر زانوان غم ، مادر
که پاره پاره دلش ، چون گلوی پاره ی توست
چه پاسخ ، اهل حرم را دهم ؟ چو می پرسند :
که این قتیل به خون خفته ، شیر خواره ی توست
غروب عمر تو را من نمی کنم باور
که آسمان وجودم پُر ستاره ی توست
به خنده بر تن بی جان ، دوباره جان بخشا
که جان به پیکر بی جان من ، نظاره ی توست
اگر که سینه ی مادر ز غم گُدازان است
ز سوزِ تشنگیِ لعلِ پُر شراره ی توست
به روز حشر که "عنقا" بسی بُوَد ناچار
تمام چشم وجودش به دست چاره ی توست
- شنبه
- 10
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 16:42
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه