بر مرکبِ پیمبر اعظم سوار شد
عمامه بست،رو به سوی کارزار شد
زیر عبا گرفت علي را شهِ غريب
با شیرخواره جانب آن قوم خوار شد
گفتن آمده ست به قرآن قسم دهد
پس همهمه گرفت و قُشون بیقرار شد
پس دست بُرد و طفلک از حال رفته را
بیرون کشید و خاتم شهر آشکار شد
لب باز کرد تا سخن انشا کند حسین
پس رو برو به مکتبِ داد و هوار شد
چندین سخن ز ماهی و آب فرات کرد
پس با علی سخن ز سر التفاط کرد
چشم سیاه تو چقدر آب میخورد؟
اصلا شب سیاه مگر آب میخورد؟
شمروسنان و اَخنس و خولی بهانه است
قتل پدر ز داغ پسر آب میخورد
ای پاره ی دلم سر دستم تکان مخور
الآن لبت ز تیر سه پر آب میخورد
گفتند آمده ست زرنگی کند حسین
جای تو گفته اند پدر آب میخورد
عباس خفته است که برپاست حرمله
این فتنه از خسوف قمر آب میخورد
یا رب ببین که من جگرم را فروختم
تنها ستاره ي سحرم را فروختم
- یکشنبه
- 11
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 5:3
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه