طفلی به روی دست رجز خوان کربلا
	در گرد باد آخر طوفان کربلا
	بر آسمان دست پدر هم چو قرص بدر
	در جزر و مد فتاده بیابان کربلا
	معراج رفته بود و دوباره نزول کرد
	زیر عبا پیمبر و قرآن کربلا
	فواره های خون گلویش به عرش رفت
	تندیس پایداری میدان کربلا
	وقتی صدای خنده دشمن بلند شد
	از پا نشست مادر گریان کربلا
	موجی به سمت خیمه و موجی به سمت دشت
	دریایِ پر تلاطم و حیران کربلا
	از آب هم مضایقه کردند ای دریغ
	این گونه بود قصهٔ مهمان کربلا 
	شاعر:یاسر حوتی
- یکشنبه
- 11
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 5:46
- نوشته شده توسط
- یحیی

 
                 
                 
  
   
  
  
  
  
  
  
                                 
                                 
                                 
                                 
                                 
                                
 
     
     
     
     
                
                
ارسال دیدگاه