یک اربعین افغان و زاری کارِ من بود
یک اربعین چشم انتظاری کارِ من بود
یک کارون غم بود و من هم یک پرستار
در شامِ ماتم غمگساری کارِ من بود
میسوختم با نالهی درّ دانهی تو
بهرِ رقیه بیقراری کارِ من بود
من بودم و افغان و زاریِ یتیمان
این اضطراب و دل فکاری کارِ من بود
تا کودکانت را نشانه رفت دشمن
بودم سپر چون جان نثاری کارِ من بود
میسوخت چشمم از شرارِ ضربِ سیلی
گریان شدن با چشم تاری کارِ من بود
من بودم و سجاد تو در سوز و در تب
والله هر شب زنده داری کارِ من بود
من در سفر یک لحظهام ساکت نبودم
با خواندن آن خطبه یاری کارِ من بود
گر لحظهای جسمِ کبودم را ببینی
گویی چو مادر پاسداری کارِ من بود
- دوشنبه
- 4
- بهمن
- 1389
- ساعت
- 7:6
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
ارسال دیدگاه