در تنگناي حادثه بر لب نوا گرفت
از بي قرارياش دل هر آشنا گرفت
با شوق پر کشيدن از اين خاک بي فروغ
در بين گاهواره قنوت دعا گرفت
اعلام کرد تشنهي صبح شهادت است
آنقدر ناله زد که گلوي صدا گرفت
آنقدر اشک ريخت که خورشيد تيره شد
از شرم چشم غرق به خونش، هوا گرفت
در آخرين وداع غريبانه اش پدر
او را به روي دست براي خدا گرفت
ناگاه يک سه شعبه سراسيمه سر رسيد
ناباورانه فرصت يک بوسه را گرفت
تا عرش رفت مرثيهي سرخ حنجرش
جبريل روضه خواند و خدا هم عزا گرفت
از شرم چشم هاي پر از حسرت رباب
قنداقه را امام به زير عبا گرفت
شاعر نوشت از کرم دست کوچکش
آخر از او حوالهي يک کربلا گرفت
شاعر:یوسف رحیمی
- یکشنبه
- 11
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 7:27
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه