• دوشنبه 3 دی 03


شعر برای روز اربعین - (برادر جان رسیدم تا مزارت در بغل گیرم)

7824
8

برادر جان رسیدم تا مزارت در بغل گیرم
برادر جان در این دنیا بدان که بی‌تو می‌میرم
خدا داند که بعد تو چها دیدم در این ایّام
امان از این دلِ تنگم که می‌نالد ز داغِ شام
سر خونین به رویِ نی ز او قرآن شنیدم من
در آن مجلس ز خصم کین غم عالم کشیدم من

 

اسیران را به شامِ غم سویِ ویرانه می‌بردند
یتیمان را سرآسیمه چه بی رحمانه می‌بردند
به ویرانه که رفتم من دلِ خون شد مرا حاصل
غمِ مرگ رقیه شد بر قلبِ زینبت قاتل
ز جا برخیز و با دستت همه دردم مداوا کن
میان کودکانِ خود رقیه را تو پیدا کن
به یادم آمده روزی که روی ماه تو دیدم
به زیرِ حنجرِ پاکت گلی از بوسه می‌چیدم
سرشک غم به دانم ز داغت ناله‌ها دارم
کنارِ تربت پاکت چو ابرِ غصه می‌بارم
چگونه بی‌ تو برگردم مدینه ای همه هستم
چگونه گویم ای مادر برادر رفته از دستم

  • دوشنبه
  • 4
  • بهمن
  • 1389
  • ساعت
  • 7:8
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران