در خیمه بود دست پدر سوی آسمان
ناگه ز رزمگاه صدای پسر شنید
بر پُشت زین نشست و بدان سوی روی کرد
اما نَسیم وار، پی اش عمه می دوید
می خواست بلکه بار دگر زنده بیندش
«یارب مکن امید کسی را تو نا امید»
با زانو آمد و به سر نعش او نشست
او را به بر کشید و ز دل آه بر کشید
تا در کنار نعش پسر جا پدر گرفت
در یک اُفُق قِرانِ مه و مِهر شد پدید
می رفت تا پدر برود همره پسر
زینب اگر کنار برادر نمی رسید
شاعر:علی انسانی
- یکشنبه
- 11
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 16:17
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه