آنکه دارد احترام یاس را
می شناسد حرمت « عباس » را
در طریق عاشقی دلداده است
دست بیعت با برادر داده است
چشم عالم واله و شیدای او
می درخشد ماه از سیمای او
او علمدار سپاه کربلاست
معنی و مفهوم و مصداق وفاست
درشجاعت او یلی نام آور است
از شراب وصل جانان ، مست مست
همچو کوهی سرافراز و استوار
آشنا با رمز و راز کارزار
دشمن از نامش هراسان می شود
شیرمرد رزم و میدان می شود
لرزه افکنده طنین گام او
درمیان دشمنان ، پیغام او:
« گر شود با خون من ، دین استوار
بر من ای باران خنجرها ، ببار
گر شود دستم جدا از پیکرم
برندارم دست من از دلبرم»
چشم دل بگشا ، که بینی عزم او
می شکافد قلب شب را رزم او
از شجاعت پرچمی افراشته
لرزه بر جان عدو انداخته
در هواداری از مولای عشق
گه علمدارست و گه سقای عشق
کودکان لب تشنه اند و آب نیست
از عطش برچشم آنان خواب نیست
تا دهد بر خواهش طفلان جواب
می رود با مشک خالی سوی آب
در مسیر عشق این معنا خوش است
تشنه مردن بر لب دریا خوش است
در حقیقت ، اّبروی آب ، اوست
در طریقت ، رهروی بی تاب ، اوست
با شجاعت خط دشمن را شکافت
تاکه راهی سوی شط آب یافت
بردلش آواز و فریاد عطش
جان او ، خشکانده بیداد عط
تاکند درمان دل بی تاب را
برد نزدیک لبانش آب را
آب ها را ریخت برروی زمین
رسم عاشق ، این چنین است ، این چنین
اونگاه دیگری بر آب کرد
مشک را از آب شط سیراب کرد
بی خیال از نغمه ی زیبای آب
تشنه برمی گشت از دریای آب
در میان نخل ها ، شیادها
در شکارش ، منتظر، صیادها
بسته از هر سو به رویش ، راه را
درحصار خویش برده ، ماه را
می نشیند نیزه ها بر پیکرش
رد صد زخم است بر دست و سرش
می چکد خون از تن و دستان او
می نشیند تیر بر چشمان او
درهجوم کرکسانی این چنین
ماه ما افتاد برروی زمین
دشمنان از شوق بلوا می کنند
در شکار عشق ، غوغا می کنند
درچنین حالی ، نوایی آشنا
می زند نام برادر را صدا
وای من ! سوی برادر می رود
سوی آن یار دلاور می رود
دید ، غرق خون فتاده در فرات
آنکه هستی در وفایش مانده مات
نخل را لب تشنه ، روی خاک دید
بادلی محزون ، در آغوشش کشید
نقش صدها زخم بر روی تنش
لاله ها گل کرده در پیراهنش
بوسه زد بر چشم خون افشان او
بوسه زد از درد بر دستان او
غرق نجوا شد برادر با حسین
گفت ای جانان مادر ، یا حسین :
«من دلی دارم پر از اندوه و غم
مشک بی اب است ومن شرمنده ام
من شدم سقا که آب آور شوم
کودکان تشنه را یاور شوم
گو به طفلان ، دست شستم از حیات
تشنه برمی گردم از شط فرات .
جان زهرا آبرویم را بخر
پیکرم را سوی طفلانت نبر»
اشک در چشمان مولامان نشست
رفتنش پشت برادر را شکست
سوی خیمه چون قدم برداشت او؟!
من نمی دانم چه حالی داشت او؟!
لیک می دانم که با سوزی تمام
داد با اندوه « زینب » را سلام
خواهرم ! پشت و پناهم رفت ، رفت
شیر میدان سپاهم ، رفت ، رفت
- چهارشنبه
- 14
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 4:55
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه