• دوشنبه 3 دی 03


شعر حضرت عباس(آن زمان که کار عشقم با شما مأوا گرفت )

1559

آن زمان که کار عشقم با شما مأوا گرفت
 باز دم چون آه سوزانی ره بالا گرفت
 تا که عکست بر کف آیینه ی قلبم نشست
 مثل دجله جزرو مدی پهنه ی دریا گرفت
باز هم کردم هوایت ساقیا بنما نما
شوق دیدارت به این بیچاره ی رسوا گرفت
 زیر شمس آن نگاه تو نشستم مدتی
 تشنگی آمد سراغم طاقتم یکجا گرفت
از تو ساقی کاسه آبی طلب کردم ولی
 یادم آمد مشک تو نامردی دنیا گرفت
 مشک بود و اشک بود و دشنه بود و دشمنان
 گرز فرشی بود و جا روی سر عنقا گرفت
صحنه را دنیا بدید و با تمام هیبتش
 باز کم آورد و درجا حالتی چون تا گرفت
 فزت رب الکعبه گفت و چون پدر در خون تپید
 بر لبانش سبح اسم ربک الاعلی گرفت
 خون سرخش بال فترس را جلایی تازه داد
 از همانجا رنگ خونین باده ی صهبا گرفت2
  کار او از آن ازل چون با شراب و باده بود
  نام او را حضرت یزدان خودش ســــقا گرفت

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 5:40
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران