سقا به مشك آب براي حرم نداشت
افتاده روي خاك و به دستش علم نداشت
از بس كه تير بر تن او بوسه داده بود
جايي براي بوسه ز سر تا قدم نداشت
تا بود زنده روز عدو همچو شام بود
خواب خوشي ز بعد فراقش حرم نداشت
بس بود از وفا لب خشكش نشانه اي
گيرم به ديده تيرو دو دست قلم نداشت
جسمش ز تير و تيغ عدو بود چاك چاك
مشكي كه داشت از بدنش دست كم نداشت
از پا نمي فتاد گر آنجا خداي شرم
با مشك خشك روي شدن در حرم نداشت
دستش جدا ز پيكر و تيرش به چشم ليك
جز ياد تشنگي حرم ليك غم نداشت
- چهارشنبه
- 14
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 5:57
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه