بعد از اذان ظهر زمين پر غبار شد
چشمان خيس علقمه تاريك و تار شد
وقتي عمود بوسه به پيشاني تو زد
قلبم شكست ، چشم قشنگت خمار شد
دستت كه قطع شد همگي جنگجو شدند
فرياد ميزدند ، چه شيري شكار شد
تو روي خاك بودي و دور و بر حسين
تا چشم كار كرد پر از نيزه دار شد
آن كودكي كه جاش روي شانه ي تو بود
پايش به روي خاك پر از نيش خار شد
عباس ! خوب شد نديدي بدون تو
ناموس اهلبيت به صحرا چكار شد
آه اي ركاب حضرت زينب بدون تو
يك كاروان به ناقه ي عريان سوار شد
شمشير سيدالشهدا تا شكستنت
از داغ تو خميده قد ذوالفقار شد
دستت هنوز دور علم بود روي خاك
اين خاطره براي ابد ماندگار شد
شاعر:محمد ناصری
- چهارشنبه
- 14
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 15:12
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه