آینه آینه آب است که افتاد، شکست
موج در حالِ شتاب است که افتاد، شکست
چه صدایی ست که از خیمه به صحرا پیچید؟!
دلِ یک خانه خراب است که افتاد، شکست
چیست این سرخی ِ از مشک تراویده به خاک؟!
لابد این جام شراب است که افتاد، شکست
چیست این چیست که بر دیده گذارد ارباب؟!
لوح ِ آیاتِ کتاب است که افتاد، شکست
بی سبب نیست که دستی به کمر دارد او
چشم ِ زیبای تو را بست که افتاد، شکست
این که بی آب شده، پاره شده، مشک که نیست
شیشه يِ عُمر ِ رباب است که افتاد، شکست
دختری آمد و پرسید: علم کو بابا؟
پاسخش این دو جواب است که: افتاد، شکست
شاعر:محمد رسولی
- چهارشنبه
- 14
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 15:45
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه