• جمعه 2 آذر 03


شعر حضرت عباس(ع)(صدائي برآمد از آن دور دست)

1161

 صدائي برآمد از آن دور دست
زحلقوم ديوي نگون‌بخت و پست
كه عباس اي خويش دلبند من
تو اي با رگ و ريشه پيوند من
بيا با تو دارم پيام از يزيد
به سوي تو آورد دم از جان نويد
بيا راه عقل و سلامت بگير
زدستم برات امامت بگير
غنيمت شمار اين زماني كه هست
زدستم بگير اين اماني كه هست
بينديش اكنون به سود و زيان
نماندست فرصت نمانده زمان
چو آن ابله از گفته آمد خموش
بدل خون عباس آمد بجوش
زشرم برادر عرق ريز بود
خموش و بدل آتشش تيز بود
حسينش ندا داد و گفتا چنين
كه پاسخ بگو پور امّ البنين
توعباس شمشير برّان من
پناه حرم جان تو جان من
تو خود صاحب اختيار خودي
در اين عزم خود اعتبار خودي
در آن لحظه انتخاب طريق
شد عباس در بحر فكرت غريق
به ايمان خود گفت همراه من
چراغ دل و جان آگاه من
مبادا كه تنها گذاري مرا
در اين آزمون واگذاري مرا
مرا ياوري كن در اين انتخاب
كه بشناسم از كوثر دين سراب
خدايا يقينبر يقينم فزون
كزين آزمون فايق آيم برون
چو با شمر عباس شد روبرو
بطوفيد مانند طوفان بر او
كه اي شمر ما را  امان ميدهي
امانم ز ديو زمان ميدهي
من عباسم و تيغ حيدر مراست
خرام خروش غضنفر مراست
درون رگم خون او جاري است
از ويم هميّت از و ياري است
پدر داده درس وفا داريم
سبك مغز نادان چه پندارم
مپندار عنقا شكار كس است
همايون هما صيد هر كركس است
ترا پاسخ مانده فر داد هم
به تو درس ناخوانده آنجا دهم
شاعر:ناصر خدام محمدی

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:44
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران