غم از دیار غم زده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
این سو درون خیمه ی سیراب از عطش
خواهر ز حال و روز برادر خبر نداشت
عباس اگر چه دست کشید از دو دست خویش
از یاری حسین علی دست بر نداشت
زینب چه گونه باز شناسد برادران
این یک که دست در بدن و آن که سر نداشت
درد و غمش تمامی از این بود که چرا
یک جان برای هدیه به او بیشتر نداشت
او هم چو کودکان حرم تشنه بود، آه
اما دلش نیامد و یک جرعه بر نداشت
او رفت و مادرش پس از آن روز، خویش را
امّ البنین نخواند که دیگر پسر نداشت
شاعر:عباس احمدی
- پنج شنبه
- 15
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 6:38
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه