• جمعه 21 اردیبهشت 03


شعر حضرت عباس(همین که رفتی موی سرم سپید شد )

1485

همین که رفتی موی سرم سپید شد و
برای دیدن تو دیده نا امید شد و
همان زمان که تو مشکت پر آب میکردی
صدای زوزه کفتار ها شدید شد و
به سمت مشک تو با بغض حمله میکردند
و در به هم زدنت باز پیله میکردند
یکی دوتا نه ، هزاران هزار نیزه زدند
برای جایزه با افتخار نیزه زدند
برای کشتن من آمدند پیش تو با.
خیال راحت و از یک کنار نیزه زدند
رقیه دید که با من نیامدی غش کرد
همین که روی زمین دست و پا زدی ، غش کرد
تمامی بدن تو جدا جدا افتاد
و دستهای تو عباس نا بجا افتاد
میان راه زدم بوسه ای به دستانت
ببین که باقی هرتکه ات کجا افتاد.
کنار تو که رسیدم هزار سالم شد
تمام خاطره ات تا ابد وبالم شد
علم به یک طرف و مشک یک کنار افتاد
و دشمن تو به جان تو بی قرار افتاد
ببین چگونه به دور تو شمر میرقصد.
برای اینکه تنت عاقبت ز کار افتاد
تنت ز کار فتاد و علم زکار افتاد
علم ز کار فتاد و تنم زکار افتاد
چنین که افتادی در مقابل زینب
زدی تو آتش بر کل حاصل زینب
چرا «برادر» را گفتی و تو «خواهر» را.
همیشه این حسرت ماند بر دل زینب
برو خداحافظ تا ابد برادر من
ابد که نه ، تا چند لحظه بعد برادر من
 
 

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:14
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران