چونكه نوبت بر بنى هاشم رسید
ساخت ساز جنگ عباس رشید
محرم سر و علمدار حسین
در وفادارى علم در نشاتین
در صباحت ، ثالث خورشید و ماه
روز خصم از بیم آن چون شب سیاه
در شجاعت یادگار مرتضى
داده بر حكم قضا دست رضا
واست در جنگ عدو رخصت ز شاه
گفت شاهش كاى علمدار سپاه
چون علم گردد نگون در كار زار
كار لشگر یابد از وى انفطار
گفت تنگ است اى شه خوبان دلم
زندگى باشد از این پس مشكلم
زین قفس برهان من دلگیر را
تابه كى زنجیر باید شیر را؟!
گفت شه چون نیست زین كارت گریز
این ز پا افتادگان را دست گیر!
جنگ و كین بگذار و آبى كن طلب
بهر این افسردگان خشك لب
گفت : سمعاً اى امیر اِنس و جان
گر چه باشد قطره آبى به جان
شد به سوى آب تازان با شتاب
زد سمند باد پیما را در آب
بى محابا جرعه اى در كف گرفت
چون به خویش آمد دمى گرفت اى شگفت
تشنه لب در خیمه سبط مصطفى
آب نوشم ؟! من زهى شرط وفا
زاده شیر خدا با مشك آب
خشك لب از آب زد بیرون ركاب
یا نفس ، من بعد الحسین هونى !
و بعده لا كنت ان تكونى !
هذا الحسین وارد المنون
و تشربین بارد المعین؟!
هیهات! ما هذا فعال دینى
و لا فعال صادق الیقین
آمد به یادش از لب خشك برادرش
شد غیرت فرات دو چشم ز خون ترش
گفتا نخورده آب گلستان حیدرى
دارى تو میل آب ؟ كجا شد برادرى ؟!
تشنه است آن نو گل باغ فتوت است
لب تر مكن ز آب كه دور از مروت است
پر كرد مشك و پس كفى از آب بر گرفت
مى خواست تا كه نوشد از آن آب خوشگوار
آمد به یادش از جگر تشنه حسین علیه السلام
چون اشك خویش ریخت ز كف آب خوشگوار
شد با لبان تشنه ز آب روان بیرون
دل پر ز جوش و مشك به دوش آن بزرگوار
كردند جمله حمله بر آن شبل مرتضى
یك شیر در میانه گرگان بى شمار!
یك تن كسى ندیده چندین هزار تیر
یك گل كسى ندیده چندین هزار خار!
والله ان قطعتم یمینى
انى احامى اءبدا عن دینى
و عن امام صادق الیقین
نجل النبى الطاهر الاءمین
بنى صدق جائنان بالدین
مصدقا بالواحد الاءمین
چو دست راست جداشد ز پیكر عباس
گریست عرش به حال برادر عباس
شكست پشت رسول از شكسته بازویش و
خمید قد على چون هلال ابرویش
جهان به دیده مظلوم كربلا شب شد
سپهر گفت اسیرى نصیب زینب شد
یا نفس لا تخشى من الكفار
و اءبشرى برحمة الجبار
مع البنى سید المختار
مع جملة السادات و الاءطهار
قد قطعوا ببغیهم یسارى
فاءصلهم یا رب حر النار
الا اى پیك معراج سعادت
هماى رفرف اوج سعادت
كنون كز دست من افتاده شمشیر
ز هر سو بسته بر من راه تدبیر
شتابى كن كه وقت همت توست
گذشت از من ، زمان خدمت توست
خلاصم كن از این انبوه لشگر
رسانم از وفا نزد برادر
سكینه منتظر از بهر آب است
ز سوز تشنگى بى صبر و تاب است
و باءن الاءنكسار فى جبینه
فانكدب الجبال من حنینه
كافل اءهله و ساقى صبیته
و حامل اللواء بعالى همته
و كیف لا و هو جمال بهجته
و فى محیاه سرور مهجته
امام حسین علیه السلام بر بالین برادر
اى كشته راه داور من
اى پشت و پناه لشگر من
اى نور دو دیده تر من
عباس جوان ، برادر من
برخیز كه من غریب و زارم
بى مونس و یار غمگسارم
برخیز گذر به خیمه ها كن
غمخوارى آل مصطفى كن
بر وعده خویشتن وفا كن
عباس جوان ، برادر من
دیدى كه فلك به ما چه ها كرد؟
ما را به غم تو مبتلى كرد
كى دست ترا ز تن جدا كرد
عباس جوان برادر من
گفتم كه در این جهان فانى
شاید كه تو بعد من بمانى
زینب به سوى وطن رسانى
تعدیتم یا شر قوم ببغیكم
و خالفتم دین النبى محمد
اءما كان خیر الرسل اءوصاكم بن
اءما نحن من نسل النبى المسدد
اءما كانت الزهراء امى دونكم
اءما كان من خیر البریة احمد
لعنتم و اءخریتم بما قد جنیتم
فسوت تلاقوا حر نار توقد
شاعر:نیر تبریزی
- شنبه
- 17
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 7:50
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه