• جمعه 2 آذر 03


شعر شب عاشورا(بگذار با تو این شب آخر به سر شود)

1910
1

 
بگذار با تو این شب آخر به سر شود
ای وای اگر که امشب زینب سحر شود
هر چه به صبح واقعه نزدیک میشویم
از غصه ی تو دلهره ام بیشتر شود
ای میهمان تشنه لبم بر غریبی ات
پهلو شکسته آمده تا نوحه گر شود
تا آه میکشی جگرم تیر میکشد
خواهر به حال بی کسی ات خون جگر شود
حرف از جدا شدن بزنی لطمه میزنم
راضی نشو که زینب تو در به در شود
جان منی و پای تو آوردم ای حسین
تا صبح من به دور تو میگردم ای حسین
ای یادگار مادرم ای سایه ی سرم
ای مهربان برادرم ای سایه سرم
ای آیه های فجر ز تو دل نمیکنم
آید هر آنچه بر سرم ای سایه سرم
میسوزم از شراره ی اشک تو امشب و
فردا در آتش حرم ای سایه سرم
پیداست از هیاهوی دشمن که خواهرت
یک امشب است محترم ای سایه سرم
سوگند خورده اند که سرت را جدا کنند
با تیغ و نیزه در برم ای سایه سرم
من بر هزار زخم تنت گریه سر دهم
تو روی نی به معجرم ای سایه سرم
جان منی و پای تو آوردم ای حسین
تا صبح من به دور تو میگردم ای حسین
فردا که لحظه لحظه نفس گیر میشود
در خاک و خون عروج تو تفسیر میشود
از ترس، خواب هرکه ندارد ز کوفیان
فردا سر رقیه ی تو شیر میشود
امشب به هر کجای تنت بوسه ای زنم
فردا اسیر نیزه و شمشیر میشود
فردا که دست و پا بزنی زیر چکمه اش
زینب میان هلهله ها پیر میشود
زهرای کوچک تو همین امشب است عزیز
فردا دچار حلقه ی زنجیر میشود
فردا که روی نی همه سرها روانه گشت
از تیرهای حرمله تقدیر میشود
 

  • یکشنبه
  • 18
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 5:45
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران