غم دوری و اشک دیده و سوز جگرها
سرای بی سر و فراق هم نفس وقامت خم ما
بازم صبوری ، بازم صبوری
خنده غم و داغ دلبرو این فصل غربت
کنج عزلت و حال ماتم و خانه در تب وتا
بازم صبوری ، بازم صبوری
درگه درو میخ بر درو خون روی دیوار
یاس پرپرو روی نیلی و ضرب دست اعدا
بازم صبوری ، بازم صبوری
ضربه در و پهلوی مادر و طفل بی پناهم
منو شورغیرت و دست بسته و تنهای تنها
بازم صبوری ، بازم صبوری
رفتی و حبیبم میر چون اسیرم منو درد دوری
منو خار در چشم منو چاه غربت منو داغ زهرا
بازم صبوری ، بازم صبوری
شاعر:محمد دستان
- یکشنبه
- 18
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 7:2
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه