• دوشنبه 3 دی 03


شعر شهادت حضرت زهرا(جان ها خموش بود، نفس ها گرفته بود)

2475

 جان ها خموش بود، نفس ها گرفته بود
دل ها برای حضرت زهرا گرفته بود
چندین صباح بود که آن حور چادری
جایی میان خلوت شب ها گرفته بود
در امتداد نالۀ شب زنده داری اش
مهتاب ذکر ام ابیها گرفته بود
اشکی که می فشاند، ز اندوه و درد بود
یا برکه ای بهانۀ دریا گرفته بود؟
می کرد یاد روز پر از ظلمتی که کفر
حق را ز دست حضرت مولا گرفته بود
او آمد از حقوق ولایت دفاع کرد
حیدر نرفت، تا کمرش را گرفته بود
می خواست تا مهار کند شعله را، ولی
هیزم زیاد بود، شرر پا گرفته بود
آمد که در بیاید از آتش، ولی چو خار
مسمار در به سینۀ او جا گرفته بود
از یاس هم گلاب گرفتند عاقبت
لای دری که تاب تقلَّا گرفته بود
 شاعر:حسین غربانچه

  • یکشنبه
  • 18
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 14:29
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران