هر گاه چون خمیده برم راه می روی
باور کن از خجالت تو آب می شوم
هر شب به یاد چشم شقایق گرفته ات
از فرط گریه بهر تو در خواب می شوم
نُه سال هم دم دل تنهای من شدی
بگذاشتی جوانی خود را به پای من
جان علی بیا، مرو از خانه، بی کسم
زود است رفتنت ز برم با وفای من
ای خانه دار بستری ام جان محسنت
برخیز و بهر دل خوشیم کارِ خانه کن
هر چند درد شانه بریده امان تو
آشفته موی دختر خود باز شانه کن
یک بار روی خود به علی هم نشان بده
آخر من ای بنفشه ترین محرم توأم
با من ز زخم های تن خود سخن بگو
ای زخمی مدینه شریک غم توأم
تو روز و شب ز گریه که سیری نداشتی
این روز آخری ز چه لبخند می زنی؟
تابوت دیده ای که چنین شادمان شدی
لبخند گریه دار! مهیّای رفتنی؟
شاعر:علی ناظمی
- یکشنبه
- 18
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 16:20
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه