چند تایی زدند با پا در
تا که افتاد روی زهرا، در
گیرم از دست سنگ ها نشکست
چه کند بار شیشه اش با، در
همه کج رفته اند... حتی میخ
همه لج کرده اند... حتی در
کم نیاورده است، اما شال
کم نیاورده است، اما در.
سرش از ازدحام ناچاراً.
یا به دیوار می خورد یا در
می کشیدند از توی کوچه
فاطمه را یکی یکی تا در
دختری داد می زند: بابا
دختری داد می زند: مادر
شاعر:علی اکبر لطیفیان
- یکشنبه
- 18
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 16:22
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه