پنج تن
ز
سیـدنا سیـدنا یا حسن
صورت تو سوره فرقان و نور
چشم بد از روی دلآرات دور
عفو خدا شیفته یاربت
عاشق «العفو» نماز شبت
وصف تو ممکن نبوَد با سخن
تو حسنی تو حسنی تو حسن
طلعت زیبات شده باغ گل
از اثـر بـوسة ختـم رسل
جای تو آغوش رسول خداست
مرکب تو دوش رسول خداست
بهر تو ای مهر تو خیرالعمل
دوش محمّد شده «نعم الجمل»
تا تو نهی پای به پشتش، رسول
مانده خم و سجده خود داده طول
آنکه دهد شهد به وحی از دو لب
از لب شیرین تـو نـوشد رطب
روی تـو آیینـة حسـنآفرین
یک حسن و این همه حسن؟- آفرین!
چارم آن پنجی و در چشم من
پنـج تنـی پنـج تنـی پنج تن
جود تو از چشمة بیابتداست
سفره تو مُلک وسیع خداست
ای همه با دشمن خود گشته دوست
خنـده تـو پاسخ دشنام اوست
خشم عدو تا به تو شدّت گرفت
مهر تو از خشم تو سبقت گرفت
هر که شرف از کرم آرد به کف
دست تو بخشیده کرم را شرف
نیست به وصف تو رسا صحبتم
غـرق شـدم در عـرق خجلتم
خالـق خـلقی و خـدا نیستی
فوق ملَک، فوق بـشر، کیستی؟
صبر تو شایستهترین ابتلاست
صلح تو یک نهضت کرب و بلاست
حیف که کشتند تو را دوستان
خـار ستـم در جـگرِ بوستان
شیر خدا را پسری یـا حسن
از همه مظلومتری یـا حسن
ای تـو جگر پاره پاره جگر
در بغـل مـادر و جـد و پدر
«جعده»ات ارچه دشمن جانی است
قاتـل تـو «مغیره» و «ثانی» است
قلب تو در کوچه شد ای جان پاک
چون سندِ باغ فدک چاک چاک
سـوز درون از سخنت ریـخته
خـون دلـت از دهـنت ریـخته
آه تـو از بـس شرر افروخته
زهر ز سوز جگرت سوخته
نخل وجودت به تب و تاب شد
آب شد و آب شد و آب شد
حلم ز داغ تو زمینگیر شـد
لالـه تشییع تنـت، تیـر شـد
آن همـه تیـر ای پسر فاطمه
رفـت فـرو در جگـر فاطمه
خار چو بر برگ گل یاس ریخت
خون دل از ديده عباس ريخت
ای سند غربت تـو قبـر تـو
صبر شده خونْ جگر از صبر تو
اشک بده تا کـه نثـارت کنم
گریه چو شمع شب تارت کنم
خـاک رهِ میثمتـان، «میثـمم»
با غمتان در دو جهان خرّمم
غلامرضا سازگار
- دوشنبه
- 11
- بهمن
- 1389
- ساعت
- 22:6
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
ارسال دیدگاه