تمام دفتر شب در تب سحر می سوخت
زنی میان غزلهای شعله ور می سوخت
دگر چه فرق که پروانه بود یا ققنوس
بدان که بال و پری داشت پشت در می سوخت
جز این نبود که می خواست اینچنین باشد
اگر که شعله نشین گشته بود اگر می سوخت
چگونه خم نشود، می شود مگر وقتی
ز میخ داغ چنان شد که تا کمر می سوخت
صدای ناله می آمد ولی نفهمیدم
که مادر است در آتش و یا پسر می سوخت
نه فاطمه ست! که با او در آسمان خدا
نشسته حضرت جبریل بال و پر می سوخت
نه خانه بود نه دریا بگو که اقیانوس
بگو که عرش خدا بود سر به سر می سوخت
حدیث خانه و در هرچه بود آتش بود
چه شد که فاطمه از کوچه بیشتر می سوخت
شاعر:محسن ناصحی
- دوشنبه
- 19
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 5:51
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه