دست ِ اسلام را چرا بستيد!؟
فاتح بدر و خندق است اين مرد
يادتان رفته درب خيبر را
با همين دستها شكست اين مرد
***
يادتان رفته در حنين و احد
ذوالفقار گره گشايي داشت
يادتان رفته تا همين ديروز
در مدينه برو بيايي داشت
***
شرم تان باد! ناجوانمردان
نكشيدش چنين غريبانه
اسدالغالب است، مي جنگد
پنجه در پنجه، مرد و مردانه
***
يادتان رفته از لب ِ تيغش
جاي ِخون، رأفت و كرم مي ريخت
يادتان رفته بي زره ، تنها
لشگري را علي به هم مي ريخت
***
يادتان رفته ذوالفقارش را
ماجراهاي فن ِ دستش را
مَرحبُ و عَمروَد دو نيم شدند
يادتان رفته ضرب ِ شصتش را
***
يادتان رفته آن رشادت ها
مرد ميدان غزوه ها مي شد
تا شماها فرار مي كرديد
سپر جان مصطفي مي شد
***
نبريدش چنين،يدالله است
كفر از او سيلي عيان خورده
اي عربهاي بي حياء ؛ اصلاّ
اسم حيدر به گوش تان خورده
***
نور توحيد را نمي بينيد!؟
كوردل هاي ِ باطن آلوده
وا كنيد اين طنابها را زود
او براي خودش كسي بوده
***
تيره بختان ز فيض محروميد
در صف دشمن ولي هستيد
رفته از يادتان كه مديون
دست پر پينه ي علي هستيد
***
چاه هاي مدينه مي دانند
كه كمر قصدِ كشتنش بستيد
آبروي تمام عالم را
ريسمان دور گردنش بستيد
***
حرمتش را نگه نمي داريد!؟
روي دوشش عبا بيندازيد
او غرورش شكسته نامردان
از سرش تيغ را بيندازيد
***
پا برهنه به مسجدش نبريد
او خودش خاكي ِ خدايي هست
نيمي از كينه را نگه داريد
چون كه گودال كربلايي هست
***
كربلا باز فرصت خوبي است
عقده هاتان به كار مي آيند
سرِ بر نيزه رفتن پسرش
همه با هم كنار مي آيند
شاعر:وحید قاسمی
- دوشنبه
- 19
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 7:59
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه