این همه بلا سخت است
به خدا شرح ماجرا سخت است
گفتن از روضهي تو
آسان نیست
شرح آن کار روضه خوانان نیست
چشمی از داغ خونفشان باید
گریهي بی امان
تلاطم اشک
مدد از صاحب الزمان بايد
کاش اين فاطميه
مادر جان
گره از کار عشق وا مي شد
روضه خوان
صاحبِ عزا مي شد
يوسف تو ز راه مي آمد
با دلي غرق آه مي آمد
مادرم!
اين همه بلا سخت است
فهم داغت براي ما سخت است
گفتن از داغ کوچه آسان نيست
آه سيلي بي هوا سخت است
در و ديوار را نمي گويم
نيستم من حريف اين روضه
کشته من را
رديف اين روضه
داغ مسمار را نمي گويم
زود بايد ز روضه ها رد شد
شرح آن کار روضه خوانان نيست
چه بگويم؟
هجوم اين مردم؟
در چوبي و تلّي از هيزم؟
شعله مي زد چه بي خبر آتش
آه مادر!
بهشت در آتش
در کنار تو شعله ور آتش
صورتت را گدازه ها مي سوخت
بارش تازيانه و کوثر
جگر داغ از اين بلا مي سوخت
آه پهلو
مگر چه شد بازو
روي نيلي
تسلي سيلي
گوشواره ، خداي من چاره
از غم تو زمين،هوا مي سوخت
دل بي تاب مرتضي مي سوخت
همه يکجا هجوم آوردند
دست بسته امام را بردند
دست او را که بسته بودند آه
پاي قتلش نشسته بودند آه
دل تو بيقرار او اما
پهلويت را شکسته بودند آه
همه پيمان گسسته بودند آه
آه از روضه هاي بي ياري
کار آن جمعيت
تماشا بود
بعد هم ناسزا و حاشا بود
چقدر حق
غريب و تنها بود
روز دلگيرِ بي طرفداري
درد غربت چگونه پايان داشت؟
واي از ماجراي دلتنگي
در دل کوچه هاي دلتنگي
کوچه اي که شميم هجران داشت
روي چشمت نشست ابري که
نود و پنج روز باران داشت
گريه هايت نه صِرف دلتنگي
شرح دلواپسي مولا بود
روضهي بي کسي مولا بود
روز و شب
اشکهاي تو جاري
آه از روضه هاي بي ياري
تو سه شب
غرق آه و شيون و شين
آمدي با علي و با حسنين
به در خانهي همه اصحاب
جنگجويان خيبر و احزاب
جان به کف هاي روز بدر و حنين
گفت مولا به تک تک آنان
از احاديث ناب پيغمبر
از «أولي الأمر» و مقصد قرآن
از غدير و
از آن همه پيمان
گفت از فتنهي سقيفه و بعد
از فريب و خيانت شيطان
آه حجّت دگر تمام شد و
بي تفاوت شدن
حرام شد و
وعده ها
وعدهي قيام شد و
صبح آمد
و لحظهي موعود
غير از آن چار يار ديرينه
هيچ کس ياور امام نبود
گريه کن با دل شکستهي خود
گريه کن از مدينه تا به اُحد
گريه کن
مادرم غريبانه
روزها کنج بيت الاحزان و
نيمه شب
مخفيانه در خانه
گيسوي زينبت پريشان است
دست افتاده ديگر از شانه
گريه کن
مادرم غريبانه
نيمه شب که تو رفتي از خانه
مي شود مويه هاي چشمانت
روضه خوان غم يتيمانت
گريه کن
بر غريبي حيدر
مي روي همدم پريشانت
در کنار مزار پنهانت
مي رود آه مادرم از حال
مي شود قاتلش غمت هر روز
مي شود همدمش غمت سي سال
يک جهان غربت و محن داري
گريه کن
روضهي حسن داري
مثل حيدر
انيس او چاه است
خنده هاي مغيره در راه است
داغهاي تو شعله ور، کوچه
جگرش پاره پاره در کوچه
شب آخر که از سفر گفتي
با نگاهي پر از شرر مادر
با دل خون و چشم تر گفتي
گفتي از روزهاي شيون و شين
نيمه شبها و
تشنگي حسين
زينبت را که جان به لب کردي
بقچه اي را اگر طلب کردي
تو به زينب
سه تا کفن دادي
ولي يک کهنه پيرهن دادي
داغ زينب حکايت زهراست
امتداد مدينه عاشوراست
گريه کن
مادرم بخوان روضه
روضه هايت هميشه معروف است
کهنه پيراهن آخر روضه ست
روضه از اين به بعد مکشوف است
وسط کوچه
اجر پيغمبر
گرچه يکبار شد ادا مادر
شعلهي کينه آتشين مانده
باز ياري مسلمين مانده
شد ادا گرچه با تب سيلي
اجر با تيغ و نيزه ها مانده
کربلا مانده
کربلا مانده
مادرم!
در ميانهي گودال
پيکري غرق خون رها مانده
گريه کن
هاي هاي
مي بارد
خون خورشيد تو زِ سر نيزه
تيرها در طواف پيکر او
بوسهي خنجرست و حنجر او
پيش چشمان خستهي زينب
سر او رفته است بر نيزه
چشمهاي کبود او مثلِ
چشم نيلي و بيقرارت شد
ضجه مي زد
به جاي تو آن روز
کهنه پيراهني که غارت شد
گريه کن
با تلاوت قاري
خون ز لب هاي او شده جاري
آه از روضه هاي بي ياري
شاعر:یوسف رحیمی
- دوشنبه
- 19
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 15:12
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه